آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود…
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ ” مهر”
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است…
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی….
اینها ساده اند
حرف زدنشان…
راه رفتنشان…
نگاهشان….
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان
اگر وقت نداري حالم را بپرسي، درکت ميکنم!
اگر وقت نداري با من صحبت کني، درکت ميکنم!
اگر وقت نداري مرا ببيني، درکت ميکنم!
اما اگر بعد از تمام اينها، ديگر دوستت نداشتم
اينبار نوبت توست که درکم کني!
.
.
.
می ترسم از آدم ها …
آدم هایی که دست می گذارند روی تنهایی ات …
مجوزِ ورود می گیرند …
و تنهاترت می کنند …
آدم هایی که سایه می اندازند روی سرت …
و بی تفاوت، سایه سنگین می کنند …
آدم هایی که ساده می گیری بودنشان را …
و سخت می کنند گذرِ لحظه هایت را …
آدم هایی که کوهِ معرفت می شوی برایشان …
و آنها مدام می لرزانندت با آتشفشانِ بی معرفتی هاشان …
آدم هایی که به هزار و یک خاطره، دلبستۀ شان می شوی…
و انها بي تفاوت ميگذرندو ميروند ….
.
.
.
نگذار دروغ بگویم خوبم !
آنوقت خیالت راحت میشود و من تنهـاتر میشوم…
کمی نگران من باش !
نگرانی تـو، حــال مرا خوب میکند ….
.
.
.
وقتي كســي كه دوستــش داري،
كسي كه در زندگــيات نقشـي داشته،
ميرود،
مـيميرد و ديگر نيــست،
همه چيز دگرگـون ميشود.
چه بخــواهي و چـه نخــواهي.
آن چـه به جا ميماند،
كتـابها هستند و نـامهها و عكـسها.
يـادها و اندوهـي چاره نـاپذير و گـاهي هم در گوشـهاي،
خيـاباني،
كسي را اشتبــاهي به جاي”او“ميگيري
و به دنبـالش مـي دوی….
.
.
.
نمیدانستم دلتنگی،، دل نازکم میکند…
انقدر که به هر بهانه کوچکی چانه ام بلرزد و چشم هایم خیس اشک شود..!!
نمیدانستم دلتنگی،، ضعیفم میکند…
آنقدر که کوه استوار غرورم زیر بار ندیدنت کمر خم کند..!!
نمیدانستم دلتنگی،، کودکم میکند…
انقدر که در نبودنت ساعتها گوشه ای بنشینم و با همه
دنیا قهر کنم..!!
نمیدانستم………..!!
.
.
.
خسته نباشی سرنوشت!!!
روزها يكی پس از ديگری به پايان
می رسند…
و در پی روزها
عمر من…
خسته نباشی سرنوشت….!
می بينی؟!
دست در دستان تو
تمام راه را بيراهه رفتم
شنيدم كسی ميگفت:
چشمانت را ببند!
اعتماد كن…
ولی افسوس
به قيمت تمام روزهای رفته
چشم هایــم را بستم…
اعتماد كردم…!
بهای سنگينی داشت اعتماد !!!!!!!!!!!!!!!
هنوز درگیر زخمهایت هستم………
.
.
.
گاهی دلم ميگــــــيره ازسخناني كه در شـأنم نيست…
گاه دلم ميگيره ازصداقتــــــم كه هيچكس لايــــــق آن نيست،….
گاه دلم تنگ ميشه براي وعــــــده هايي كه ميدانستم نيست اما براي دلخوشيم كافی بود..
گاه دلم ميگيرداز سادگی هايم…
گاه دلم ميسوزدبراي وفـــــــاداري هايم….
گاه دلم ميسوزدبراي اشكهايم..
گاه دلم ميگيردازروزگــــــــــاري كه درآنم…
☜اين نبـــــــــــــــودآنچه درانتظارش بــــــــــــــــودم..
.
.
.
دلتنگــي هايــــَم را زير بغـل زده اَم
نشسته اَم در انتظار ِ روز هاي ِ مبـادا !
سهم ِ من از تــو
همـين دلتنگـي ها ييست
که بي دعوت مي آينـد
.
.
.
هنوز خیره شدن در چشمان تو
شبیه لذت بردن ازشمردن ستاره
در یک شب صحرای یست
و هنوز اسم تو تنها اسمی است
در زندگی من
که هیچ کسی نمی تواند چیزی در موردش بگوید
.
.
.
عجب وفایی دارد این دلتنگی!
عجب وفایی دارد این دلتنگی!
تنهاش ک میذاری،میری تو جمع وکلی میگی و میخندی، بعد از همه جدا شدی..
از کنج تاریکی میاد بیرون می ایسته بغل دستت…
دست گرمشو میذاره رو شونت
برمیگرده در گوشت میگه
خوبی رفیق؟؟
بازم خودمم و خودت…