چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدم
خودم میرفتم اما
سایه ام با من نمی آمد
چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدم
خودم میرفتم اما
سایه ام با من نمی آمد
روزگار عشق و روزیها گذشت
مرغ بخت ما از این صحرا گذشت
آن صفای خنده ها از لب گریخت
آن بهار عشق بی پروا گذشت
آدمی در رنج و غربت رنگ باخت
بس که تنها آمد تنها گذشت
خاطرم اصلا روی آرامش ندید
عمر ما چون موج بر دریا گذشت
در سخن بودم شبی با آینه
گفتم آن خنده مستی بخش کو؟
گفت خوابی بود چون رویا گذشت
از بعثت او جهان جوان شد / گیتى چو بهشت جاودان شد
خوشبخت کسى کز امت اوست / در سایه دین و رحمت اوست
با بعثت آن نبى مرسل / بتخانه به کعبه شد مبدل
این عید به اهل دین مبارک / بر جمله ی مسلمین مبارک . . .
. ❤️عشق
چیز عجیبے ست
وقتے از من
دیڪتاتورے مے سازد ، زود رنج
ڪه تنها تو را
انحصارے مے خواهد
از تو
نازڪ دلے
ڪه اشڪ مرا
تاب نمے آورد …
عشق چیز عجیبے نیست
شاید
اما
من و تو
عجیب …
عاشق شده ایم ! ❤️❤️❤️
نبض مرا بگیر، نبضم نمیزند
انگار مردهام، انگار رفتهام
در برزخی که تو
آرام خفتهای
با چشمهای باز، خوابیدهای ولی
این بار چشم تو، بیمار و خسته نیست
چشمان باز تو، لبخند میزند
اما سکوت تو، حرفی نمیزند
بیدار شو بخند، بیدار شو ببین
اشک مرا بشوی، نبض مرا بگیر
نبضم نمیزند، انگار مردهام
شاید سکوت تو تنها مقصر است
در این کویر عشق، ما جانمان یکی است
وای این سکوت تلخ، پایان زندگی است
حرفی نمیزنی، نبضت نمیزند
انگار مردهای، بیتاب میشوم
فریاد میزنم
وای از سکوت تو.. وای از سکوت تو
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است