گاهگاهی چشم خود تر میکنم
صبح و شب یادت مرا پرکرده است
زندگی را با تو من سر میکنم
خوب و شیرین منی عمر منی
روزهایم با تو بهتر میکنم
خوب میدانی برایت زنده ام
این دل شوریده را بهر تو اطهر میکنم
گاهگاهی چشم خود تر میکنم
صبح و شب یادت مرا پرکرده است
زندگی را با تو من سر میکنم
خوب و شیرین منی عمر منی
روزهایم با تو بهتر میکنم
خوب میدانی برایت زنده ام
این دل شوریده را بهر تو اطهر میکنم
نبض مرا بگیر، نبضم نمیزند
انگار مردهام، انگار رفتهام
در برزخی که تو
آرام خفتهای
با چشمهای باز، خوابیدهای ولی
این بار چشم تو، بیمار و خسته نیست
چشمان باز تو، لبخند میزند
اما سکوت تو، حرفی نمیزند
بیدار شو بخند، بیدار شو ببین
اشک مرا بشوی، نبض مرا بگیر
نبضم نمیزند، انگار مردهام
شاید سکوت تو تنها مقصر است
در این کویر عشق، ما جانمان یکی است
وای این سکوت تلخ، پایان زندگی است
حرفی نمیزنی، نبضت نمیزند
انگار مردهای، بیتاب میشوم
فریاد میزنم
وای از سکوت تو.. وای از سکوت تو
کار تجسم عشق است. جبران
انسان است که مى خواهد از دیگران به عنوان دوستى منتفع گردد. لاروشفوکو
آن که مردم را دانشمند مى کند، مطالبى نیست که مى خوانند بلکه چیزهایى است که یاد مى گیرند. فرانسیس بیکن
مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید . جبران