بامدادان طلعت نیکوی تو
فرخ آن بیدل، که یابد هر سحر
از گل گلزار عالم بوی تو
LOVE is like WAR
Easy to start…
Difficult to end…
Impossible to forget…
عشق مانند جنگ است
شروع آن آسانه
خاتمه دادن به آن مشکله
فراموش کردنش غیر ممکنه
ای پاییز هزار رنگ عشق را پایبند!
دلم سخت تنگ است
ان روزهای پر گفتگوی لبریز از خش خش را
میترسم از این سکوت کشنده
از این سم بی رنگ و بی بو
ساده تر بگویم
هرچند تلخ،
مینوشم این مسموم ترین لحظه ها را
و میدانم امیدی نیست
صبحی نیست
و به انتظار مرگی مینشینم
که با ناز
تنگ در آغوشم گیرد.
ای مهربانو
مهر را از عزیزانم مگیر
و لبخند را از لبهاشان دریغ مکن
بی قراری هایم ، پاییز می خواهد و چشم های عاشقت
نگاهت را از من نگیر
این پاییز را عاشقم باش، لطفاً . . .
میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی
فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم
برای من که دلم چون غروب پاییز است
صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است
پاییز
وفادار ترین فصل خداست
حافظه ی خیس خیابان های شهر را
همیشه همراهی می کند
لعنتی، هی می بارد و می بارد…
و هر سال
عاشق تر از گذشته هایش
گونه های سرخ درختان شهر را
می بوسد و
لرزه می اندازد به اندام درختان
و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق
برای لمس تن زمین
که گاهی افتادن
نتیجه ی عشق است…