پنجشنبه ۳۰ آذر ۹۶ | ۱۶:۱۷ ۵,۰۲۹ بازديد
آن شبی که برایم پر از درد و دلتنگی بود دوباره فرا رسید، ای کاش که فرا نمیرسید!
شبی که خستگی زندگی را از تمام وجودم احساس کردم، یک شب پر از درد و دلتنگی…
شبی که در آغاز با بغض غریبی آغاز شد اما تمام غم و غصههای دلم٬ بغضم را شکستند و چشمانم را وادار به اشک ریختن کردند…
اشکهایی که تمامی نداشتند و قطره قطره مثل خون بر زمین میریختند…
یک شب مهتابی ٬ در حالی که مهتاب نظاره گر چشمهای خیسم بود…
