به چه میاندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و خدا هم اینجاست،
لحظهها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
به چه میاندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و خدا هم اینجاست،
لحظهها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
با خیالت عمری،روز و شب درگیرم
توی رویام هر شب،دستتُ می گیرم
بی تو خیلی تنهام، چقد از من دوری
رفتی و با گریه، گفتی که مجبوری
تو دلم آتیشه، بگو بر می گردی
با نگاه ِ خسته ت، منو عاشق کردی
اگه عاشق باشیم، دوری َم شیرینه
لحظه هامون رنگه، شادیُ می بینه
واسه رویای من، بهترین تعبیری
اگه باهم بودیم، دستمو می گیری؟
خدایا …
آدمهای خوب سر راهمان بگذار
حس خوبیست
در لحظه هجوم نا امیدی
یا پریشانی
بر سر راهمان سبز بشوند
با کلامشان آرامش و امید
بپاشند به زندگیمان
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما…
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا…
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من…
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
ای پاییز هزار رنگ عشق را پایبند!
دلم سخت تنگ است
ان روزهای پر گفتگوی لبریز از خش خش را
میترسم از این سکوت کشنده
از این سم بی رنگ و بی بو
ساده تر بگویم
هرچند تلخ،
مینوشم این مسموم ترین لحظه ها را
و میدانم امیدی نیست
صبحی نیست
و به انتظار مرگی مینشینم
که با ناز
تنگ در آغوشم گیرد.
ای مهربانو
مهر را از عزیزانم مگیر
و لبخند را از لبهاشان دریغ مکن
آغازم می کند
نه تقویم
پایانم می دهد
لحظه شمار اتفاقی هستم که نمی افتد...